|
جمعه 4 مرداد 1392برچسب:, :: 13:0 :: نويسنده : مامان نرگس
سلام وای خداکنه چشمتون روز بد نبینه .دیشب که خونه خاله رقیه بودیم قبل افطار حالم بد بود ولی بعد افطار حالم بدتر شد . اصلا اشتها نداشتم فقط بدنم توی تب داشت میسوخت و سرم گیج میرفت. نمیدونم چم شده بود شاید چون پسر گلم شیر زیاد میخوره یا من خیلی ضعیف شدم بود همه نگرانم شده بودن ولی حامد جون هنوزم از شیر خوردن دست بردار نبودی . خلاصه همه اصرار کردن برم دکتر:بابایی من و برد دکتر و از دستت یواشکمی در رفتیم. درمانگاه زیاد شلوغ نبود اقای دکتر کلی امپول و قرص برام نوشت با یه سرم و گفتش:فشارتون خیلی پایین اومده. بابایی رفت داروها رو بیاره ومن بی حال روی تخت دراز کشیدم بعد از سرم وصل کردنو امپول زدن برگشتیم خونه خاله جون بمیرم برات پسر نانازم خیلی ناز خوابیده بودی. قرار شد چند روزی استراحت کنم و روزه نگیرم تا بهتر بشم. حامد جونم دوستت دارم گلم ![]()
![]() |